باز در دام بلا افتاده‌ام

شاعر : فخرالدين عراقي

باز در چنگ عنا افتاده‌امباز در دام بلا افتاده‌ام
کز رخ دلبر جدا افتاده‌اماين همه غم زان سوي من رو نهاد
از من بيچاره، تا افتاده‌امياد ناورد آن نگار بي‌وفا
تا ز دست او ز پا افتاده‌امدست من نگرفت روزي از کرم
چون کنم؟ چون بينوا افتاده‌امننگ مي‌دارد ز درويشي من
پس من مسکين چرا افتاده‌ام؟بر درش گر مفلسان را بار نيست
گرچه درويش و گدا افتاده‌امهم نيم نوميد از درگاه او
بر سر کوي رجا افتاده‌امعاقبت نيکو شود کارم، چو من
بر در لطف خدا افتاده‌امهان! عراقي، غم مخور، کز بهر تو